ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار

ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار

در انتهای هر سفر
در آیینه

دار و ندار خویش را مرور می کنم


این خاک تیره این زمین
پایوش پای خسته ام

این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام

اما خدای دل

در آخرین سفر
 

در آیینه به جز دو بیکرانه کران

به جز زمین و آسمان

چیزی نمانده است

گم گشته ام ‚

 کجا
؟؟؟
ندیده ای مرا ؟


حسین پناهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد