شاهد مرگ غمانگیز بهارم چه کنم
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم
من کز این فاصله غارت شده چشم توام
چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم
یک به یک با مژههایت دل من مشغول است
میلههای قفسم را نشمارم چه کنم
«سیدحسن حسینی»