ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار

ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار

شاهد مرگ غم‌انگیز بهارم چه کنم
 ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم

نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
 زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
 سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم

 من کز این فاصله غارت شده چشم توام
 چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم

 یک به یک با مژه‌هایت دل من مشغول است
 میله‌های قفسم را نشمارم چه کنم

«سیدحسن حسینی»
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد