ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار

ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار

این همون حسیه که امروز دارم...


منتظرم ..........................


تا تموم بشه همه چی...


از مرگ نمی ترسم


من فقط نگرانم


که در شلوغی آن دنیا


مادرم را پیدا نکنم ...

از دیالوگهای خاطره انگیز خسرو شکیبایی در مجموعه خانه سبز...


رضا (خسرو شکیبایی) :


ببین دلخوری، باش!


عصبانی هستی، باش!


قهری، باش!


هر چی می خوای باشی، باش!


ولی حق نداری با من حرف نزنی؛ فــَمیــدی؟!

من گمان می کردم، دوستی همچون سروی سرسبز،



من گمان می کردم،

دوستی همچون سروی سرسبز،

چار فصلش همه آراستگی است

من چه می دانستم،

دلِ هر کس دل نیست

قلبها ، ز آهن و سنگ

قلب ها ، بی خبر از عاطفه اند

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم،

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو به اندازه تنهایی من خوشبختی

من به اندازه زیبایی تو غمگینم

سیلِ سیالِ نگاهِ سبزت،

همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود

من به چشمان خیال انگیزت معتادم؛

و در این راه تباه،

عاقبت هستی خود را دادم

می توان ،

از میان فاصله ها را برداشت

دل من با دل تو ،

هر دو بیزار از این فاصله هاست

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

گرچه شل تاریک است

دل قوی دار ،

سحر نزدیک است

چشم من ، چشمه زاینده اشک ،

گونه ام بستر رود

کاشکی همچو حبابی بر آب

درنگاه تو رها می شدم از بود و نبود

می توانی تو به من ،

زندگانی بخشی ؛

یا بگیری از من ،

آنچه را می بخشی

نخستین سخنانى که امام زمان (علیه السلام) بعد از ظهور مى فرمایند،



هنگامى که خداوند متعال اذن ظهور به امام زمان(علیه السلام) بدهند، آن حضرت براى اصلاح جهان از کنار کعبه ظهور مى کنند و نخستین سخنى که مى فرمایند: آیه (بقیة الله خیرلکم …) است. امام باقر(علیه السلام) در روایتى ـ که محمد بن مسلم از ایشان نقل کرده ـ مى فرمایند:


« حضرت به دیوار کعبه تکیه مى دهد و سیصد و سیزده نفر در خدمتش جمع مى شوند، و اول کلامى که به آن نطق مى کنند، این آیه کریمه است: (بقیة الله خیرلکم ان کنتم مؤمنین) یعنى آنچه خدا بر شما باقى گذارد بهتر است، اگر واقعاً به خدا ایمان دارند. بعد از آن مى فرماید: منم بقیة الله در روى زمین »


و نیز در ضمن روایتى که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده، حضرت مى فرمایند:


آقاى ما قائم(علیه السلام) پشت به کعبه مى دهد و مى فرماید :


اى مردم! آگاه باشید! هر که مى خواهد که به آدم(علیه السلام) و شیث نگاه کند، هر آینه منم آدم و شیث ـ یعنى در اخلاق و احوال و اوصاف ـ و هر که مى خواهد به نوحو پسرش سام نگاه کند، هر آینه منم نوح و سام. آگاه شوید! هر که مى خواهد به ابراهیم و اسماعیل نگاه کند، هر آینه منم ابراهیم و اسماعیل. و هر که مى خواهدبه موسى و یوشیع نگاه کند، هر آینه منم موسى و یوشع. آگاه باشید! هر که مى خواهد که به عیسى و شمعون نگاه کند، هر آینه منم عیسى و شمعون. آگاه شوید! هر که مى خواهد به محمد و امیرالمؤمنین(علیه السلام) نگاه کند، هر آینه منم محمد و امیرالمؤمنین. آگاه باشید! هر که مى خواهد که به حسن و حسین نگاه کند، هر آینه منم حسن و حسین. آگاه شوید! هر که مى خواهد به ائمه او اولاد حسین(علیه السلام)» نگاه کند هر آینه منم ائمه(علیه السلام)خواهش مرا اجابت نمایید و قبول کنید، بدرستى که به شما خبر مى دهم پاره اى چیزها را که به شما خبر داده شده و پاره اى دیگر را که خبر داده نشده است. هر که کتابها و صحف الهى را خوانده از من بشنود

چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن به رُخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن


]nasimeentezar.ir

در انتهای هر سفر
در آیینه

دار و ندار خویش را مرور می کنم


این خاک تیره این زمین
پایوش پای خسته ام

این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام

اما خدای دل

در آخرین سفر
 

در آیینه به جز دو بیکرانه کران

به جز زمین و آسمان

چیزی نمانده است

گم گشته ام ‚

 کجا
؟؟؟
ندیده ای مرا ؟


حسین پناهی

تو این بار یک جور دیگر شدی،

غمی در صدایت قدم می‌زند.

گمانم کسی دزدکی آمده،

و آرامشت را به هم می‌زند

درست است «گنجشکی آواره بود،

کسی فکر جایی برایش نکرد.

مترسک غمی کهنه در سینه داشت،

کسی جز کلاغی دعایش نکرد.»

تو این بار غمگین و دل‌خسته‌ای،

درست است، اما دلت آبی است.

و من بارها دیده‌ام شعر تو،

پر از شادمانی و شادابی است.

تو با شعرهای ترت بارها،

مرا برده‌ای تا خود آسمان.

تو آنقدر خوبی که شعر تو را،

نوشتند بر بال رنگین کمان.

تو آن‌قدر پاکی در این روزها،

که چشم خدا هم به دنبال توست.

و من بارها گفته‌ام پیش از این،

تمام دل کوچکم مال توست.

من امشب نمازم به رنگ خداست،

و از دل خدایا خدا می‌کنم.

تو دل‌خسته هستی و من نیز هم،

من امشب برایت دعا می‌کنم.


شاهین رهنما

این شعر از آقای برقعی هست که من خیلی دوستش دارم

در مدح حضرت عباس(ع) سروده شده ...

واقعا بینظیره...


مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی اش آب کند دریا را

آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب
ماه می خواست که مهتاب کند دریا را

تشنه می خواست ببیند لب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را

کوفه شد علقمه، شق القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را

تا خجالت بکشد سرخ شود چهرۀ آب
زخم می خورد که خوناب کند دریا را

ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

آب مهریۀ گل بود و الاّ خورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را

کاش روی دل خشکیدۀ ما آن ساقی
عکسی از چشم خودش قاب کند دریا را

روی دست تو ندیده ست کسی دریا دل

چون خدا خواست که نایاب کند دریا را



 

 

غروب است  

من وسط بزرگترین تنهایی جهان ایستاده ام 

بادهای دلتنگی و تردید بر وجود خسته ام می وزند  

و تکه های مرا می برند 

تمام سلولهای بدنم چشم به راه و منتظرند 

منتظر تا لحظه ای که جاده های بی کسی شکافته شود 

منتظر که تو کی می آیـــــــــــــــــی 

ای آرزوی ناپیدای آشکار 

که تمام دستها  

هوای تو را چنگ می زنند 

و بدنبال عطر خوش تو 

کجا جا مانده ای... ؟؟؟

از تو چه پنهان این تنهایی 

اندک اندک تمام مرا می بلعد 

چیزی نمانده از من 

جز انتظار و انتظار و انتظارت... 

من خسته ی همیشه ام 

خسته ی این بی قراری ها 

ای آرزوی ناپیدای آشکار  

چیزی به تمام شدنم نمانده 

بیا... 

دلم عشق کم دارد 

عشق...بیا