ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار

ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار



ای مدنی برقع مکی نقاب

   سایه نشین چند بود آفتاب
*
گر مهی از مهر تو سویی بیار 

  گر گلی از باغ تو بویی بیار
*
منتظران را به لب آمد نفس

   ای ز تو فریاد ، تو فریاد رس
*
سوی عجم ران منشین در عرب

  زرده روز اینک و شبدیز شب
*
ملک نو آرای و جهان تازه کن 

  هر دو جهان را پر از آوازه کن
*
سکه تو زن تا امرا کم زنند 

  خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند
*
باز کش این مسند از آسودگان

   پاک کن این منبر از آلودگان
*
خانه غولند بپردازشان

    در غـَله دان عدم اندازشان
*
کم بکن اجرا که زیادت خورند

    خاص کن اقطاع که غارتگرند
*
از طرفی رخنه دین می کنند

   وز دگر اطراف کمین می کنند
*
ما همه جسمیم بیا جان تو باش 

   ما همه دیویم سلیمان تو باش
*
شحنه تویی قافله تنها چراست ؟

    قلب تو داری عَلـَم آنجا چراست ؟
*
شب به سر ماه یمانی در آر

   سر چو مه از بـُرد یمانی بر آر
*
با دوسه دربند، کمر بند باش

    کم زنِ این کم زده ی چند باش
*
خیز و بفرمای سرافیل را

   باد دمیدن دو سه قندیل را
*
زآفت این گنبد آفت پذیر
   
دست بر آور همه را دست گیر
*
هر چه رضای تو به جز راست نیست

  با تو کسی را سر واخواست نیست
*
گر نظر از راه عنایت کنی

   جمله مهمّات کفایت کنی
*
دایره بنمای به انگشت دست

   تا به تو بخشیده شود هر چه هست
*
با تو تصرّف که کند وقت کار ؟ 

  از پی آموزش مشتی غبار
*
از تو یکی پرده بر انداختن 

وز دو جهان خرقه در انداختن
*
مغز نظامی که خبر جوی توست  

زنده دل از غالیه بوی توست
*
از نفسش بوی وفایی ببخش 

  ملک سلیمان به گدایی ببخش

*****

مخزن الاسرار نظامی گنجوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد