ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار

ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار


خوش به حال فرهاد؛


که تلخ ترین خاطره زندگی اش هم شیرین بود ...!






خدا عاشق که میشه؛

همه چراغ هارو خاموش می کنه، جز چند تا شمع؛

و شروع می کنه به شعرسرایی و شعرخوانی؛

اون وقت اگه به آسمون نگاه کنی؛

غزل های خدا بهت چشمک می زنند؛

و شاه بیت غزل هاش هم که همیشه، ماهه ...





هر چقدر هم که بگویی : تنهایی خوب است؛

هم من و هم تو می دانیم که، تنهایی خوب نیست؛

ولی چه می توان کرد وقتی خوبی نمانده تا به تنهایی؛

واژه تنهایی را از تخته سیاه زندگی پاک کند؛

به تنهایی و بدون تو روزگار می گذرانم؛

ناراحت نباش، این روزها همه کمکم می کنند باور کنم :

تنهایی خوب است ...





در خانه ای که بزرگترها کوچک شوند؛

کوچکترها هرگز بزرگ نمی شوند ...!





پروردگارا؛

اینک، سکان زندگی طوفان زده ام را به تو می سپارم؛

می دانم که نتیجه ی این اعتماد و توکل، آرامش است ...





خدای خوبِ من؛

زندگی به سختی اش می ارزد؛

اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی ...





گاهی اوقات مجبورید بپذیرید؛

که برخی آدم ها فقط می توانند؛

در قلبتان باقی بمانند، نه در زندگیتان ...!




حرف از صداقت که شد؛

صدا، قط شد ...!




در قانون عشق؛

بر خلاف رسم زندگی؛

قلب ها ربودنی و سارق ستودنیست ...!

 




هر چقدر هم بگویی :

تنهایی خوب است؛

دنیا زشت است و از این حرف ها؛

آخرش روزی قلبت برای کسی تندتر می زند ...!





دیدی آخر مرا لمس کردی؛

ولی چه فایده، سنگ قبرم احساس ندارد ...!





یادت باشد، به صلیب هم اگر کشیده شدی؛

مسیح باش، نه مترسک سر جالیز ...!




تو گلی؛

گلی که بی حجاب، به دست هر کسی چیده می شود؛

از بین می روی، به دست هر کسی بو می شوی؛

و دیگر پروانه گردت نمی آید، می شوی طعمه ی زنبور صفتان ...!





تو گلی؛

گلی که بی حجاب، به دست هر کسی چیده می شود؛

از بین می روی، به دست هر کسی بو می شوی؛

و دیگر پروانه گردت نمی آید، می شوی طعمه ی زنبور صفتان ...!





اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم؛

اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی؛

اگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من؛

اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من؛

حلالم کن، در این شب ها دعایم کن ...






السلام علیک یا أباصالح المهدی ادرکنی «عج»


 

خوب است ما هم مثل باران حس بگیریم


هر شب سراغی از گل نرگس بگیریم ..



این من و حجم شب و دستان خالی و خدا؛


آسمانی تیره و اشک و سکوت و انزوا؛


ناله های جانگداز و گریه و امن یجیب؛


قبله و قلب و جوارج جملگی غرق دعا ...





السلام علیک یا علی بن موسی الرضا «علیه السلام»

 

در تلاطم زندگی، قطب نمایم گیج می زند؛


چه فرقی می کند شمال باشم یا جنوب؛


همه جا شرقی ام ...





مادرم را هیچ وقت ندیدم که پرواز کند؛


زیرا به پایش؛


من را بسته بود؛


پدرم را؛


و همه ی زندگیش را













همچنان که می گذری، به همه چیز نگاه کن؛


و در هیچ جا درنگ مکن، به خود بگو که؛


تنها خداست که گذرا نیست ...





به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم؛


من صبورم اما؛


بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم؛


بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب؛


و چراغی که تو را، از شب متروک دلم دور کند می ترسم؛


من صبورم اما؛


آه، این بغض گران صبر نمی داند چیست ...







نمی خواهد مرا «عاق» کنی؛


همین که نگاهت رنجیده باشد؛


دنیای من، جهنم است ...!






هر رابطه ای، به هر دلیلی برایت تمام شد؛


دیگر پی اش را نگیر؛


هیچ شوک مصنوعی؛


آدم ها و رابطه های مرده را زنده نمی کند ...!








قطارها بیهوده می پرسند : «چی؟ چی؟»؛


در انتهای ریل ها، هیچ کس و هیچ چیز؛


در انتظارشان نیست ...!







خدایا؛


راهی نمی بینم، آینده پنهان است اما مهم نیست؛


همین کافیست که تو راه را می بینی و من تو را ...







آرامش این روزهایم را؛


مدیون همین انتظاری هستم که دیگر از کسی ندارم ...









به جای دسته گلی که فردا روی قبرم می گذاری؛


امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن؛


به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی؛


امروز با تبسمی شادم کن؛


به جای متن های تسلیتی که فردا برایم می نویسی؛


امروز با یک پیغام کوچک خوشحالم کن؛

 

 

من امروز به تو نیاز دارم، نه فردا ...!












خداوندا؛


دقیق یادم نیست آخرین بار؛


کی خود را پیدا کردم؛


اما خوب یادم هست؛


هر گاه که گم شدم؛


دستم در دست تو نبود ...


......


خدایا؛


ببخش مرا؛


برای گناهانی که لذتش رفته؛


اما مسئولیتش مانده ...



.....


راهی جز سقوط ندارد برگ پاییزی؛


وقتی می داند درخت؛ 


عشقِ برگِ تازه ای در سر دارد ...


.....


می کوشم غم هایم را غرق کنم، اما؛


بی شرف ها یاد گرفته اند شنا کنند ...!



......


دلتنگ، یعنى روبروى دریا ایستاده باشى؛


و خاطرات یک خیابان خفه ات کند ...

.....


مادر، یگانه داوری است که بعد از خدا؛


گناه ما هر چه که باشد، را می بخشد ...


.....


این روزها آدم های تنهایی را می شناسم؛


که همه ی دلیلشان برای تنهایی؛


نگرانی از تنهاتر شدن است ...!

.....


ترک کردنِ آدم ها هم آدابی دارد؛


اگر آدابِ ماندن نمی دانید؛


حدِاقل درست ترکشان کنید؛


تا ترَک بر ندارند ...!

.....


از نخل های روزه دار


اگر خرمایی برای افطار


به من رسید،


شکرمی کنم؛


و گرنه بگذار


بی منت هیچ کس


از چشمه ی ماه


وضو بگیرم؛


و سر به


سجاده ی آسمان بگذارم ...

.....



ما از نسل ماسه نیستیم؛


از نسل صدفیم، صدف هایی که؛


به پاس اقامتی یک روزه، تا دنیا دنیاست؛


صدای دریا را برای هر گوشی زمزمه می کنند ...


لازم است گاهی در زندگی؛


بعضی آدم ها را گم کنید؛


تا خودتان را پیدا کنید ...!

دلم شکسته از این لحظه ها که بیمار است
و بغض و هق هق و ناله. کسی گرفتار است
کسی به جرم فقط یک امید، می میرد
سری که رفته به سجده لیاقتش دار است
دگر به آتش نمرودها گلستان نیست
چه ابتلای عظیمی دوباره در کار است؟
دوباره قصه ی تلخ هجوم بی دینان
دوباره غربت مومن . و باز تکرار است
گریز می زند این روضه ها به عاشورا
و مثل اینکه همیشه غریب. آن یار است
بیا که اشک بریزیم و ندبه سر بدهیم
برای کرب و بلایی که در میانمار است
و ما هنوز برای ظهور می جنگیم
اگر که نور نیاید نگاهمان تار است


در زندگی هیچ کس را تحقیر نکنید و آزار ندهید؛


شاید امروز قدرتمند باشید، اما یادتان باشد؛


زمان از شما قدرتمندتر است ...


بعضی از آدم‌ها همیشه نمکدان‌ اند؛


مراقب زخم‌ هایتان باشید ...!


در این دنیا به هیچ کس وابسته نباش؛


حتی سایه ات در هنگام تاریکی تو را ترک خواهد کرد ...!

ظرف غذای نذری همسایه را نگرفتم، هاج و واج نگاهم کرد؛

گفتم: غذا داریم و این زیادی است؛

به او نگفتم که، اگر فقط ده دقیقه سر کوچه بایستد؛

حتماً یک نفر را می بیند که سطل آشغال بزرگ را می کاود، برای یافتن لقمه ای نان؛

دور و برم پر است از یتیم، نیازمند و کودکان خیابانی؛

یک محل را نذری می دهید؛

بی آنکه حواستان باشد، نیازمندان زورشان به صف ایستادن نمی رسد؛

اگر هم برسد از لباس هایشان خجالت می کشند ...

چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس است


یک صندلی برای نشستن کنار تو

۱۲ نکته اخلاقی از رجبعلی خیاط را در ادامه بخوانید:


نکته۱- اگر ما به قدر ترسیدن از یک عقرب، از عِقاب خدا بترسیم، عالَم اصلاح می شود.
نکته۲- تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود. «مَن کانَ لله، کان الله لَه»
نکته۳- سعی کنید صفات خدایی در شما زنده شود؛ خداوند کریم است، شما هم کریم باشید. رحیم است، رحیم باشید. ستاّر است، ستار باشید...
نکته۴- دل جای خداست، صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید.
نکته۵- کار را فقط برای رضای خدا انجام دهید، نه برای ثواب یا ترس از جهنّم.
نکته۶- اگر انسان علاقه ای به غیر خدا نداشته باشد، نفس و شیطان زورشان به او نمی رسد.
نکته۷- اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز می شود.
نکته۸ - اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید، آنچه را دیگران نمی بینند شما می بینید. و آنچه دیگران نمی شنوند، شما می شنوید.
نکته۹- هرکاری می کنید نگویید: "من کردم"، بگویید: «لطف خداست». همه را از خدا بدانید.
نکته۱۰- نفس امّاره را مهار کنید و با آن مخالفت کنید.
نکته۱۱- به سادات احترام بگذارید، و آنان را در هر مرتبه و منزلتی هستند گرامی بدارید.
نکته۱۲- انسان هرقدر به دستورات پروردگار عمل کند، به همان اندازه به خدا نزدیک می شود.


مدت هاست تنها چیزی که مرا یاد تو می اندازد؛


طعنه های دیگران است؛


شاید اگر این «دیگران» نبودند؛


تو زودتر از اینها؛


برای من، مُرده بودی ...