ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار

ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار

دلم شکسته از این لحظه ها که بیمار است
و بغض و هق هق و ناله. کسی گرفتار است
کسی به جرم فقط یک امید، می میرد
سری که رفته به سجده لیاقتش دار است
دگر به آتش نمرودها گلستان نیست
چه ابتلای عظیمی دوباره در کار است؟
دوباره قصه ی تلخ هجوم بی دینان
دوباره غربت مومن . و باز تکرار است
گریز می زند این روضه ها به عاشورا
و مثل اینکه همیشه غریب. آن یار است
بیا که اشک بریزیم و ندبه سر بدهیم
برای کرب و بلایی که در میانمار است
و ما هنوز برای ظهور می جنگیم
اگر که نور نیاید نگاهمان تار است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد