ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار

ای پادشه خوبان...داد از غم تنهایی...

همره باد سحر سفری باید کرد تا دیار گل سرخ تا صریح لب شیرین نگار


 آقا اجازه!
دست خودم نیست خسته‌ام!
در درس عشق
من صف آخر نشسته‌ام!
یعنی نمی‌شود که ببینم سحر رسید؟
درس غریبِ غیبت کبرا به سر رسید.
آقا اجازه!
بغض، گرفته گلویمان؛
آنقدر رد شدیم که رفت آبرویمان
استاد عشق!
صاحب علم!
گل بهشت!
باید که مشق نام تو را تا ابد نوشت!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد